من که بی طاقتی آن رخ مه می کردم
باید اندیشه ی این زلف سیه می کردم
تا گذاری لب خود را به لب خسته ی من
سال ها بر لب لعل تو نگه می کردم
تا که طعم لب لعل تو چشید بهت لبم
می گزم لب که چرا عمر تبه می کردم
من به امید وصالت نفسی داشته ام
این امیدیست که من توشه ی ره می کردم
گر نظر بازی من جز تو به مه نیز رسید
داشتم روی تو با ماه شبه می کردم
گر گناه است نظر بر رخ زیبای تو یار
باید اندیشه ی یک عمر گنه می کردم
امیدوارم از این شعر خوشتون اومده باشه..
قربان شما : امین